۱۳۸۸ تیر ۱۲, جمعه

جنبش های آزادی خواهانه و ذات اسلام

هیچ کدام از از جنبش های ملت ایران برای بدست آوردن آزادی و استقرار حاکمیت مردم بر سرنوشت خودشان، در درازای این تاریخ دور و دراز به مقصد نرسید. این قیام ها یا سرکوب شدند و یا اگر به بار نشستند ، میوه آن چیزی نبود جز از دست رفتن همان اندک آزادی دوران قبل از قیام. هر چه شهامت و قدرت مردم در مقابل استبداد بیشتر می شد، آسمان این کشور تیره و تیره تر می گشت. بعد از هر قیام، مردم سرخورده و متاسف به کنج خانه ها می خزیدند، سر در گریبان فرو می بردند و اگر نجوایی بود، قصه پردرد پدران بود برای فرزندان. نسل به جای مانده اگرچه تجربه پدران و مادران را می دانست اما هیچگاه در خفقان موجود نتوانست بیاموزد که چرا همواره چنین می شود. آنان نیز برای آزادی روزی به پا خواستند و تاج و تخت سلطنت را با رنج های بسیاراز یک خودکامه و ستمگری باز پس گرفتند ولی آنرا به ستمگری بزرگتر پیشکش کردند. گویی این را هر نسلی از ایرانیان باید تجربه کند. اما در طی دوران های بیداد گری، هیچکس از استخوان لای زخم هیچ چیز نگفت. هیچ طبیبی دوای این درد مزمن را تجویز نکرد. هیچ کس تیشه ای به ریشه نزد. تعداد اندکی انسان های فرزانه و شجاع بودند که دست خفقان نیز چنان گلوی آنان را فشرد که صدایشان حتی به گوش خودشان هم نرسید.


چه قلم ها که شکسته، چه چشم ها که خون شده، چه رگها که به تیغ سپرده، چه زبان ها که بریده، چه دست ها که بشکسته، چه بدنها که لت وپار شده، چه سینه ها که دریده، چه خون ها که ریخته، چه حلقوم ها که فشرده، چه مغز ها که پاشیده شده است برای طلب کمی آزادی و هزار دریغ و افسوس که در سیاهچال استبداد به بندیم هنوز.


و این پرسش همچنان باقیست. چرا شهامت ایرانیان در راه حق طلبی سرانجامی جر حماقت پیدا نمی کند. چرا نعره های آزادیخواهی در کوچه پس کوچه های نادانی به نجواهای تملق بدل می شود و چرا شکوفه ای خوش عطر وبوی این درخت زیبا و تنومند مبدل به میوه هایی سمی و بدبو می شوند. چرا مردم ایران آزادی را می توانند بنویسند ولی در خواندن آن عاجز می مانند.


من به شما خواهم گفت. این استخوان لای زخم ، اسلام است. تفاوتی نمی کند، چه اسلام ناب محمدی و چه اسلام خمینی، هر قرائتی از آن به استبداد منتهی می شود. هر رهبر جنبشی که دم از آیه های قرآن و سیره نبوی و رفتار علی بزند، اگر پیروز شود همان خودکامه ای خواهد شد که اکنون علی خامنه ای هست. تنها اعتقاد به الله و قوانین او کافیست که جریان آزادی خواهی به گنداب استبداد کشانده شود، چه رسد اعتقاد به رسول الله و اولی الامر منکم. یک نگاه به بیانیه های سراسر اسلامی این رهبران مبارزه بیاندازید. در کجای آن می توانید آزادی بیان، حقوق زنان، احترام به حقوق فردی و اجتماعی، جدایی مذهب و دولت، آزادی هنر و صدها حقوق اساسی انسانها را بیابید. هرچی می بینید و می شنوید فقط و فقط این ترکیب منحوس ولایت فقیه است.
آری، آفت اسلام است. آفت متولیان و مبلغین این مذهب است. آفت آنانی هستند که درد دین و محمد و علی و.... دارند. آنها تمام شما و حقوقتان را با یک آیه قرآن هم عوض نخواهند کرد و نمی دانم چه زمان می خواهید اینرا بفهمید. متوسل شدن به این قبیل رهبران همان خواهد شد که روزی آرزوی سید علی خامنه ای را کردن. فرض کنید موسوی، کروبی و یا خاتمی اکنون همه کاره این مملکت شوند و خامنه ای و دار و دسته اش در زندان باشند. چه تصور می کنید. آیا زنها می توانند بدون حجاب به خیابانها بیایند. آیا گمان می کنید می توانید به مغازه ای بروید و کاست مورد علاقه خود یا سی دی فیلم روز دنیا را خریداری کنید. یا اینکه فکر می کنید می توانید دست دوست دختر خود را بگیرید و بدون هیچ مزاحمتی ساعت ها روی چمن پارک دراز بکشید و یا اصلا فکر می کنید که زن های ایرانی می توانند در ساحل خزر مانند همه زن های دنیا روی شن ها لم دهند و آفتاب بگیرند. خودتان هم پاسخ را می دانید. خیر ، دوباره سر و کله ولی فقیه پیدا خواهد شد. روز از نو روزی از نو. اگر کاخ هزاران دیکتاتور و دژخیمی را با فریاد ها و مشت هایتان ویران کنید، فردا با همین دستان وضو گرفته مجبور خواهید بود کاخی بس عظیم تر و مخوف تر برای مستبد از راه رسیده بنا نمایید. چون کرمی داخل سر شماست که مغز شما را دارد می خورد. با این کرم درون کاسه سر چه می خواهید کنید؟


فقط این را از من بشنوید که جمع آزادی و اسلام در یکجا میسر نخواهد بود.

۱۳۸۸ تیر ۹, سه‌شنبه

حسین رضازاده

شاید حسین رضا زاده دیگر ارزش حتی نوشتن چند سطر در یک وبلاگ بدون خواننده را نداشته باشد. اما می نویسم برای آنانیکه ممکن است روزی قهرمانی جهانی شوند تا وجدان خود را به هیچ سیاستمداری، چه قابل و چه ناقابل، نفروشند. حمایت حسین رضازاده از کسانیکه آزادی مردم ایران را در قفس کرده اند و ایرانیان را تحت خودمکامگی خود به سیه روزی کشانده اند، مرا سخت متحیر کرده است.

حسین رضا زاده، مگر تو نمیتوانی ببینی که با آزادیخواهان این وطن چه می کنند؟ مگر نمی توانی صدای نعره رادمردان و شیر زنان هموطنت را زیر شکنجه های وحشتناک این دژخیمان بشنوی؟ مگر نمی توانی بدبختی و فلاکت مردمت را در کوچه و بازار حس کنی؟ مگر تو تاریخ نخوانده ای؟ مگر پدربزرگت از دلیری ترک ایرانیان خطه آذربایجان در برابر ستمکاران، قصه ها برایت نگفته است؟

چگونه تو که در زیر سنگین ترین وزنه ها کمر خم نمی کردی، کنون در برابر این نامرد ها و ناکس های سبک وزن اینچنین تا شده ای؟ در حرکتی یکضرب چگونه توانستی تصویر کسی را بالای سر ببری که چشم مادر وطن از شقاوتش خون است؟ و چگونه توانستی در حرکت دوضرب، رای خودت را برای یک آدمکش خرده پا و ریغویی چون احمدی نژاد به صندوق بیاندازی.
از رفتارت احساس شرم می کنم. آذربایجان از رفتارت احساس شرم می کند. ایران از رفتارت احساس شرم می کند. زور بازویت مرا به یاد زورگویی این دریوزگان انداخت. زور بازویت مرا به یاد انبوه مزدوران انداخت.

قهرمانیت چه زود از یادها رفت.

یادت باشد که ملت ایران به تو 3 چراغ قرمز داده اند.

۱۳۸۸ تیر ۸, دوشنبه

اسلام و سکولاریسم

با گسترش اندیشه های شیعی و رسمی شدن تشیع بعنوان مذهب ایران در عهد صفویه، دخالت متولیان مذهب در امور عمومی و سیاسی ایران نیز وارد مرحله جدیدی شد. این وضعیت آنچنان که در تاریخ ثبت شده است، تا سال 1357 ادامه داشت که وسعت وشدت این دخالت با توجه به شخصیت شخص اول مملکت یعنی شاه، کم و زیاد می گشت. اگرچه تا قبل از انقلاب سال 57 آخوند ها هیچگاه بصورت رسمی عنان قدرت را بصورت تمام و کمال در اختیار نداشتند، اما تاثیر آنان بر سیاستمداران و نحوه اداره کشور ایران در قالب یک همزیستی انگل وار و مسالمت آمیز با شاهان و حتی حکام محلی و خصوصا در مسائل قضایی بسیار بود. سهم بزرگی از احترام عوام به آخوند ها نیز از ترسی ناشی شده است که آنان مجازات های الله را که مقرر بود پس از مرگ ودر دنیای دیگر اعمال شود، در همین دنیا نصیب بندگان الله می کردند. قربانی (میزبان) این همزیستی خودخواسته بین شاه و آخوند کسی نبود جز مردم و فرهنگ ایران. شاه با حمایت رجال بزرگ و کوچک مذهبی، خصوصا تعدادی از آخوند های متنفذ و سرشناس به قدرت خود مشروعیتی الهی می بخشید و ملایان نیز در سایه این قدرت خدایی از مواهب یک زندگی پر از امنیت و احترام برخوردار بوده و در پناه این قدرت، معمولا از محمد بن عبدالله مسلمان تر شده و هر روز قانون و تفسیری جدید به مذهب اسلام از نوع شیعی اضافه می کردند. آخوند هایی نیز بودند که روابطی با دربار نداشتند و زندگی ساده را بر آن ترجیح می دانند. ولی همین دسته نیز هیچگاه در مقابل ظلم موسسه شاه و آخوند لب به اعتراض نگشودند. اگر حرکتی اعتراضی در طول تاریخ در این مورد مشاهده کردید بدانید که تنها با یک استثنا روبرو هستید. این وضعیت تا سال 1357 هجری خورشیدی ادامه داشت تا اینکه با حرکت آزادیخواهانه ملت و در غیاب مردان واقعی سیاست، آخوند ها توانستند بر خاکستر کاخ های پادشاهان دو هزاروپانصد ساله، عمارتی نو بنا کرده و یکسره سیاست ایران را به دیانت تبدیل کنند. پرورده نشده رجال سیاسی به دلیل خفقان و سرکوب اندیشمندان در دوران رضا شاه و پسرش مهمترین دلیل بر یکه تازی آخوندها در صحنه نبرد شاه و ملت در سال 57 بود.همای سعادت تاج مرصع پادشاهی را که اکنون به پارچه ای سیاه یا سفید می ماند، بر سر نایبان امام زمان گذاشت. از این پس مذهب تشیع اثتی عشری همه چیز بود و قوانین اسلام ناب محمدی سر لوحه امور مملکت شد. ترفیع مقام آخوندها از مشاورین شاه به خود شاه فاجعه ای بود برای ملت و سرزمین ایران که عیان بودنش را نیازی به بیان نیست.

تجربه های جهانی دخالت دولت و مذهب در یکدیگر و گاها یکی شدن آنها برای اروپائیان و آمریکایی ها آموزنده بود تا جاییکه در قوانین اساسی این کشور ها تلویحا (بصورت متمم هایی) و یا صراحتا به جدایی آنها از همدیگر تاکید شده است. اما این تجربه در کشور های مسلمانی که قوانین مذهب اسلام را لازم الاجر می دانند، به استبداد منتهی شده است. معدود کشور های مسلمانی که از آنها بعنوان کشورهای مسلمان مدرن و یا با سیستم اسلامی مدرن نام برده می شود، در حقیقت مسلمان واقعی نبوده و هیچکدام قوانین اسلامی (چه از صدر اسلام و چه تغییر یافته) را جهت اداره امور مملکت بکار نمی گیرند. حتی در این کشورها اجازه دخالت به زندگی عمومی و خصوصی مردم به متولیان مذهب داده نمی شود. اسلام در این کشور ها بسیار کمرنگ بوده و تنها پوسته ای است برای مصلحت اندیشی . بطور کلی نظریه سکولاریسم با هر تعریفی که از آن بر آید قابل اجرا برای کشور های مسلمان واقعی نخواهد بود. باعث تعجب است که بسیاری از اندیشمندان ایرانی همچنان بر طبل جدایی دین از سیاست می کوبند و دین را مقدس تر از آن می دانند که به ننگ سیاست آلوده شود و عده ای دیگر آنرا مفید میدانند مشروط به آنکه از کالبد یک انسان به بیرون درز نکند. ا اصولا چگونه ممکن است که جلوی شریعت اسلام را از دخالت در امور عمومی و فردی شهروندان گرفت. موسس دین اسلام دولت تشکیل داد، قوانین بسیار مدون نمود ( تعداد زیادی از این قوانین جدید نبوده و از آیین های پیش از اسلام بر گرفته شده است)، و بر اساس این دستورات الهی، انسانهایی که در شعاع متصرفاتش بودند را به اصطلاح اداره می کرد. در یک کلام او حاکم بود و حکومت می کرد. جانشینان وی نیز چنان کردند و همانگونه که می بینید تا اوایل قرن بیست و یکم نیز در ایران و بسیاری از کشور های عربی نیز چنین می کنند. هرگونه تغییری در قوانین مذهب اسلام موجب به روز شدن و یا مدرن شدن آن نخواهد شد ، بلکه ایده ئولوژی جدیدی را بوجود می آورد که نامش دیگر اسلام نیست. اصرار بر نظریه عدم دخالت مذهب در دولت برای کشور های مسلمان آب غربال کردن است. اندیشمندان ایرانی، بصورت عقلی و عموم مردم ،به شکل قلبی در یافته اند که مشکل چیز دیگریست. طفره رفتن از اصل موضوع و عدم اتخاذ مواضع صریح در قبال آن، پرهیز از گفتن واقیت ها و نپرداختن به روشنگری، جامعه ای که هر روز فقیر و فقیر تر( اقتصادی و اخلاقی) میشود را، بیشتر به مذهب متمایل کرده و فاجعه را عمیق تر می کند. اگر می خواهید چه با مغزتان و چه با قلب تان مسلمان باشید باید یا تابع ولی فقیه بوده و یا مرید مفتی زمان خود باشید. به یاد داشته باشید که گوشه گیر ترین آخوند مسلمان چه رافضی ، چه وهابی و چه هیچکدام، شاگردانی تربیت می کند که اصول فکری و توانایی ذهنیشان بدست آوردن قدرت و احترام بر اساس اجرای دستورات مذهب اسلام و با داخل شدن به حریم خصوصی و عمومی مردم است.

۱۳۸۸ تیر ۷, یکشنبه

قورباغه ای در گلوی کلاغ


پس از روشن شدن موضع علی خامنه ای به سود محمود احمدی نژاد در بحران انتخابات، نیرو های انتظامی، گارد ویژه، بسیج و سپاه پاسداران به سرکوب شدید معترضان به نتیجه انتخابات پررداختند. رژیم اسلامی در جهت جلوگیری از انتشار اخبار و تصوایر مربوط به این رویدادها در رسانه ای داخلی و خارجی تلاش بسیار کرد. اما به سادگی مقهور تکنولوژی شد و مردم دنیا صحنه های خونین این وقایع را در رسانه ها با کیفیت بالا مشاهده کردند. همچنین اعتراض و راه پیمایی های ایرانیان ساکن خارج، تاثیر بزرگی بر آگاهی جهانیان به این سرکوب و کشتار داشت.

پا فشاری میر حسن موسوی، آگاهی افکار عمومی از آنچه در ایران گذشت و مهمتر از همه استمرار شهامت ورزی مردم ایران در تهران و چند شهر بزرگ دیگر، عرصه را بر رهبر فعلی رژیم مذهبی و نظریه پردازان او تنگ کرده است.اکنون آنها بدرستی دریافته اند که حفظ محمود احمدی نژاد بر مسند ریاست جمهوری دیگر تامین کننده آن منافعی نیست که آنان را مجاب ساخته بود تا چنین تقلب بزرگی را سازمان دهی کنند. این را نیز بسیار محتمل می دانند که تمدید دوره ریاست جمهوری احمدی نژاد تبدیل به تهدیدی فراتر از جدی برای بقاء حکومت خامنه ای و نزدیکان وی خواهد بود. مضافا اینکه، شخصیت محمود نژاد و کابینه وی که اصولا فاقد هوش، درایت و سیاست هستند در آینده نه تهنا نمی تواند از اثرات این تهدید کم کند ، بلکه با ایجاد نارضایتی بیشتر بر شتاب این قطار بدون ترمز در سراشیبی زوال می افزاید. پس این اجماع در حال شکل گیری است که حذف وی از صحنه سیاسی کشور اجتناب ناپذیر است.

از طرف دیگر شیوه کنار گذاشتن او دارای اهمیتی بوده که حکومت را بر آن داشته تا تیمی از متفکرین قرارگاه خامنه ای بصورت شبانه روزی را مامور به تدوین بهترین استراتژی نماید. ابطال انتخابات و رای گیری مجدد از جانب حکومت محال است. هرگونه انتخابات جدیدی که مسلما تحت نظر ناظرین خواهد بود به پیروزی چشمگیر میر حسین موسوی منجر خواهد شد. این یعنی پذیرش تقلب آشکار و بزرگ در دور اول که می تواند پیگیری قضایی برای مرتکبین آن بدنبال داشته باشد.

کناره گیری احمدی نژاد و استعفای او نیز یک پیروزی بسیار یزرگ و مهم برای مردم ایران خواهد بود. این پیروزی یعنی کشاندن حریف نیمه جان به گوشه رینگ و نواختن ضربات مهلک بعدی. در حال حاضر وضعیت دشواری برای جناح حاکم و تقلب کنندگان جهت تصمیم گیری بوجود آمده است. شاید علی خامنه ای و تنی چند از نزدیکان وی خود را ملزم به ایستادگی تا پای جان در مقابل خواست مردم بدانند ، اما بایستی توجه کرد که بسیار کسانی نیز هستند در حکومت که جان و مایملک خود را بر حمایت از خامنه ای مقدم می شمارند. اکنون وسعت سردرگمی آنان می رود که به بزرگی تقلبی که انجام داده اند نزدیک شود.

این قورباغه درشت کنون در گلوی کلاغ گیر کرده است. کلاغ تقلا می کند و پرپر می زند اما نه قوت آنرا دارد که اورا ببلعد و نه جرات برگرداندن او را به بیرون. عده ای هم که با چوب و سنگ به دنبال کلاغ گذاشته اند. اگرچه جثه احمدی نژاد کوچک است ولی بهرحال در اندازه یک قورباغه بزرگ می تواند ظاهر شود. به انتظار می نشینیم تا ببینیم که سرانجام کلاغ و قورباغه چه خواهد شد.

۱۳۸۸ تیر ۵, جمعه

زنده باد واتسلاو هاول

در آب گل آلودی که این روزها، بعد از اعلان نتایج انتخابات دهمین دوره ریاست جمهوری ایران به تلاطم درآمده است، حزب دمکرات آمریکا و سیاست مداران کاسب کار اروپایی در تلاشند که هرکدام ماهی درشتی تری صید کنند. حمایت های بی رمق و سست آنان، تنها به چند بیانیه و حرف های بی اثر همیشگی که در سی سال طول عمر جمهوری اسلامی ایران بارها تکرار شده است، منتهی شده است. تردیدی نیست که این یک بازی دو سر برد برای خارجی هاست. ممکن است حکومت مذهبی ایران با کشتار، ایجاد رعب و وحشت و اعدام و زندانی کردن رهبران اعتراض، بتواند مردم را از خیابان ها به خانه ها بازگرداند و آرامش ظاهری را حکمفرما کند. اما چهره و بدنه نظام از این حرکت میلیونی مردم آنچنان مشوش و لرزان شده است که برای ترمیم آن و ادامه تسلط بر قدرت چاره ای جز تسلیم در مقابل خواسته های سیاستمداران سوء استفاده چی خارجی بعد از فروکش کردن طوفان ندارد. با پرداخت باج های کلان در شکل معامله های پایاپای نفت و منابع طبیعی با محصولات و خدمات درجه دوم و از مد افتاده خارجی ها، می تواند تایید و مشاوره های آنان را برای استحکام دوباره پایه های حکومت، مجددا بدست آورد. روسیه ، چین و کشور های اروپایی با فروش محصولات و خدمات و کشور های استبداد زده و درجه سوم هم مانند فلسطین، سوریه، کره شمالی، بولیوی، ونزوئلا و بسیاری دیگر با همکاری های معنوی و حمایت های علنی، دلار های نفتی ایران را کما کان خواهند بلعید. اینک آن ماهی درشت دارد برای شام کباب می شود. اما اگر حکومت فعلی ساقط شد و دولتی برآمده از خواست مردم زمام امور را در دست گرفت، آنان باز هم چیزی از دست نخواهند داد. آنان با این بیانیه های مثلا محکم و محکومیت های قاطع از جنبش حق طلبانه مردم ایران، بعد از آرام شدن اوضاع، مدعی ارث بوده و سهم خود را یک به یک طلب خواهند کرد.

در میان اینهمه بیانیه های آبکی و حرف های پوچ تنها یک جمله است که مانند الماسی می درخشد. این جمله را واتسلاو هاول، سیاستمدار و نویسنده آزاده اهل چک بیان کرده است. او آنرا نه به مردم و یا دژخیمان بر سر قدرت در ایران، بلکه به دولتمردان کشور های بیگانه گفته است:

نفت را به حقوق مردم ایران ترجیح ندهید

زنده باد واتسلاو هاول
زنده باد مردم ایران

۱۳۸۸ تیر ۴, پنجشنبه

برای مایکل جکسون

در را به روی آورنده خبر مرگ تو باز نخواهم کرد
درون خانه ام تو همیشه زنده ای

آواز هایت، قلب مرا شاد میکرد
و رقصت، قلب مرا شادتر

تورا از خیلی ها بیشتر دوست داشتم
نه،
در را باز نخوام کرد

چرا احمدی نژاد ؟


قبل از پرداختن به ابن موضوع که علی خامنه ای رهبر حکومت اسلامی و نزدیکان وی چرا اصرار به نگاه داشتن محمود احمدی نژاد بر مسند ریاست جمهوری دارند، لازم است تا مقدمه ای در این مورد ذکر کنم. این مقدمه بیشتر اشاره به نحوه روی کار آمدن فردی با مشخصات احمدی نژاد دارد.

این فرض را بایستی در ابتدای بحث قبول کنیم که اکنون علی خامنه ای تبدیل به یک دیکتاتور تمام عیار در کشور ایران شده است. او منتخب مردم نبوده و علی الظاهر انتصاب وی دائمی می نماید. اصولا، دیکتاتور ها همگی دارای یک سری مشخصات ثابت هستند که این مشخصات صرف نظر از منطقه جغرافییایی تحت حکومت آنها، چه آمریکای جنوبی باشد، چه آفریقا و چه خاور میانه ، در همه آنها مشترک است. تمایل شدید به تملک درآوردن تمام اختیارات اجرایی و نظامی کشور، سوء ظن به همه، لباس قداست به تن کردن، ساختن دشمنان فرضی، عقل کل بودن، تمایل به شنیدن فقط اخبار خوش، بیزاری از حقیقت، دوست داشتن کلمه مادام العمرو ترجیح به داشتن زیردستانی ترسو و کم مایه نمونه هایی از این خصوصیات است. همین خصوصیات است که باعث می شود قلمرو تحت حکمفرمایی آنان تبدیل به ویرانه ای گشته که عامه مردم روز به روز نحیف تر ومعدود اطرافیان و نزدیکان وی فربه تر شوند و هرچه بر این فربهی افزوده می شود، چشمان آنان تنگ تر و تنگتر شده تا جاییکه قادر به دیدن ساده ترین و عیان ترین حقایق جامعه خویش نیستند. در این میان به کار گرفتن افراد نادان، تهی از شهامت و متملق است که بزرگترین زیان ها را به مردم و کشور وارد می سازد. اصولا بکار گرفتن افراد فرزانه برای یک دیکتاتور آنهم به مدت طولانی به هیچ روی میسرنبوده و نیست. عمر سیستم های دیکتاتوری ها براساس تجربه جهانی طولانی نبوده و بسته به هوش دیکتاتور و ظرفیت مردم تحت ستم بالاخره رو به اتمام گذاشته است. در زمان معاصر بایستی فرصت طلبی دولتمردان کشور های دیگر از وضعیت کشور استبداد زده را نیز به دو فاکتور قبلی در خصوص عمر دیکتاتوری افزود.


حال نگاهی می اندازیم به داخل قرارگاه علی خامنه ای رهبر حکومت مذهبی ایران. برای درک بهتر موضوع، ابتدا به پشت سر نگاهی انداخته و از 12 سال پیش یعنی هفتمین انتخابات ریاست جمهوری که نقطه مهمی در تاریخ 30 ساله این حکومت است، آغاز می کنیم. انتخاب محمد خاتمی بعنوان پنجمین رئیس جمهور ایران در سال 1376 با 22 میلیون رای که بی سابقه می نمود، موجب برانگیختن تفکری در حلقه رهبری گشت. نتیجه این برانگیختگی فکری را امروز در خیابان های تهران و شهر های بزرگ این کشور می توانیم ببینیم. محمد خاتمی بعنوان عامل جنبش اصلاح طلبی ایران معرفی شد. او شروعی طوفانی داشت که البته بعد از مدتی نه چندان دراز و بعد از بی اثر بودن نسخه اصلاح طلبی برای یک دیکتاتور ، مایوس وار بیشتر وقت خود را معطوف به گفتگوی تمدن ها کرد، که تنها دلیل این شکست، شخصیت خود محمد خاتمی بود. نوع تحصیلات و کم شهامتی وی موجب شد تصمیماتی بگیرد که این جنبش را با سرخوردگی مواجه سازد. اما شور و شوق اولیه ایجاد شده در میان مردم و 22 میلیون برگه رایی که نام وی در آن درج شده بود اعلان جنگی بود به رهبر و سیستم حکومتی وی. در واقع مردم به دیکتاتور وقعی ننهاده بودند و بصورت غیر مستقیم خواهان برچیده شدن بساط رهبری بودند. از اینجا بود که خصوصیات یک دیکتاتور که پیشتر از آنها نام بردیم شروع به غلیان کرده و اطرافیان وی را وادار به اتخاذ راه کاری جهت برون رفت از این وضعیت و استقرار یک سیستم محکم نمود که از تنها ابزار در دست مردم برای ابراز عقیده و اعمال آن یعنی انتخابت ریاست جمهوری، نیز گزندی نبیند. چه نیمه شب هایی که رهبر نظام اسلامی وحشت زده از خواب می پرید .او کابوس خود را که پر بود از اشباحی شبیه به محسن آرمین، حجاریان، برادران خاتمی، تاج زاده، عبداله نوری، ابطحی، رمضان زاده وچند تنی دیگر را فردای آن شب برای نزدیکان خود هراسان وار بازگو می کرد. او می گفت در کابوس می بیند که چگونه تاج و تختش در هجوم این افراد به یغما دارد می رود و سایه هایی از میله های موازی در اطرافش حرکت می کنند. احتمالا او طنابی با حلقه ای در انتها را نیز می دید که جرات باز گو کردن این یکی را دیگر نداشت.

در قرار گاه علی خامنه ای که به بیت رهبری معروف است جلساتی منظم (و بنا به ضرورت خارج از روال عادی) در 2 سطح تشکیل می شود. سطح اول که خود شخص خامنه ای در آن حضور یافته و رئیس جلسه می باشد. این سطح تقریبا دارای اعضاء ثابت که از مهمترین رجل رژیم اسلامی است، تشکیل می شود. هاشمی رفسنجانی مدت هاست که در این جلسات فراخوانده نمی شود. دیدار های وی با رهبر عمدتا بصورت دو نفره می باشد. مهدوی کنی نیز در حال حاضر به این سطح دعوت نمی شود اما در گذشته جزء رجل تاثیر گذار بود. اما در سطح اول اشخاصی همانند علی اکبر ولایتی ، ناطق نوری ، محمد تقی یزدی، رئیس دفتر رهبر یعنی محمدی گلپایگانی و اصغر حجازی جزء اعضای ثابت می باشند. دو نفر آخر وظیفه انتقال تصمیمات از سطح اول را جهت اجرایی کردن و هماهنگی های لازم به سطح دوم بر عهده دارند. محمدی گلپایگانی بیشتر مامور رسیدگی به موضوعاتی مرتبط با شخصیت های مذهبی از جمله مراجع و آیات عظام و از این دست مسائل است درحالیکه اصغر حجازی عمدتا واسطه مسائل امنیتی است. اعضاء غیر ثابت جلسات سطح اول که بنا به مورد خاص و ضرورت حضور پیدا می کنند کسانی هستند نظیر حداد عادل، جواد لاریجانی (برادر رئیس مجلس کنونی)، واعظ طبسی، حسن فیروزآبادی و حسین شریعتمداری . چند وقتی است که یکی از اعضاء خانواده خامنه ای که به احتمال قوی یکی از پسران ارشد او می باشد نیز در این جلسات حضور پیدا می کند. در جلسات سطح اول، سیاست های کلی نظام و موضوعات مهم و حیاتی طرح شده و تصمیمات گرفته می شود. نحوه عملیاتی کردن تصمیمات بعهده اعضاء سطح دوم است که البته پس از تصمیم نهایی جهت هماهنگی، مجددا توسط اصغر حجازی، محمدی گلپایگانی و اخیرا پسر خامنه ای به تایید نهایی فقط رهبر می رسد.
در جلسات سطح دوم اشخاصی چون حسین شریعتمداری، غلامحسین اژه ای، سعید امامی ( در قید حیات نیست)، سعید مرتضوی و همچنین محمدی گلپایگانی ، اصغر حجازی و پسر خامنه ای از اعضا اصلی می باشند. در این جلسات تصمیمات جلسات سطح اول به اعضاء ابلاغ شده و آنان موظف هستند که راهکارهای مناسب را جهت عملیاتی کردن این اهداف، طراحی و پس از تایید رهبری به اجرا درآورند. با یک نگاه ساده به این اشخاص (با توجه به تخصص و سابقه آنان) میتوان استنباط کرد تنها موضوعاتی در این جلسات مطرح می شود که مرتبط به حفظ امنینت نظام، دسیسه چینی جهت هرچه محکم تر کردن پایه های قدرت و از میان برداشتن دشمنان نظام اسلامی که عمدتا در بین خود ایرانیان هستند، باشند. توسعه علمی و صنعتی، شکوفایی اقتصادی، بهره وری و موضوعات فرهنگی شاید فقط من باب مزاح و از برای انبساط خاطر آقایان مطرح شود. موضوعاتی از قبیل شناسایی و حذف فیزیکی مخالفان رژیم، دگر اندیشان و نویسندگان و همچنین موضوع دستیابی به سلاح هسته ای دو مورد مشخصی از دستاورد های این جلسات می باشد.

برگردیم به موضوع احمدی نژاد. طرز تفکر خامنه ای (خصوصیات یک مستبد را به خاطر بیاورید) ، توصیه نزدیکان و تجربه خاتمی او را مصمم ساخت که مقام ریاست جمهوری ایران را در حد یک عامل اجرایی تنزل دهد. با این ترفند هیچ خطری متوجه رهبری مادام العمر وی نبوده ، گناه اشتباهات و افتضاحات رژیم در سطح ملی و بین المللی به گردن رئیس جمهور افتاده و رهبر می تواند بدون مزاحمت و نگرانی در مقامی تکیه زند و آرام بگیرد که دست هیچ شهروند و یا مستنطقی به وی نرسد. در عین حال خامنه ای تفکر دیگری نیز همانند هر دیکتاتوری در ذهن می پروراند و آن واگذاری ولایت و حکومت به یکی از نزدیکان و مقربان درگاه خویش است. این نگرانی در تمام مستبدان وجود دارد که در آخر عمر مبادا گرفتار محاکمه، زندان و یا حتی مجازات های شدید ترشوند. بهمین خاطر انتقال قدرت به یکی از فرزندان، خاطر او را از هر لحاظ آرامش می بخشد. وجود یک رئیس جمهور مخلص راه را هموارتر می سازد.یک رئیس جمهور منفور، مطلوب ترین حالت برای وی است. این نظریه در سطح اول پخته شد و وظیفه پیدا کردن شخصی با مشخصات درخواستی به عهده سطح دوم واگذار گردید.

به نظر اینجانب پیدا کردن احمدی نژاد بزرگترین دستاورد این شورا(سطح دوم) محسوب می شود. این تنها کار درستی بود که اینان تا بحال انجام داده اند. شخصی حقیر اما در عین حال خود بزرگ بین، ساده لوح، فاقد معلومات عمومی و سیاسی، فاقد جاذبه و دارای دافعه قوی، دلقک صفت، دارای تجربه آبدارچی بودن (روضه خوانی و مداحی، شلیک تیر خلاص به اعدام شدگان، جزء تیم حمایت کننده در عملیات ترور مخالفین رژیم)، بدقیافه، و مخلص رهبری و نظام اسلامی بودن و مستعد برای پذیرش هر گونه تقصیر. پیدا کردن و آماده کردن وی پروژه ای بود به درازای هشت سال دوران ریاست جمهوری خاتمی. انتخاب احمدی نژاد در نهمین انتخابات ریاست جمهوری با بحث تقلب درآمیخته بود، چنانکه دو کاندیدای مطرح، هاشمی رفسنجانی و مهدی کروبی شائبه تقلب را همواره مطرح می کردند. بهر حال دوران 4 ساله این مرد حقیر و آنچه گذشت بر ایران و ایرانیان نیازی به گفتن ندارد. اما حفظ این مهره جهت برآورده ساختن اهداف یک دیکتاتور بزرگ الزامی مینمود تا آنجا که بزرگترین تقلب تارخ برای تامین این خواسته بوقوع پیوست.

تصمیم حفظ محمود احمدی نژاد در سطح اول گرفته شد و نحوه اجرای آن به سطح دوم واگذار گردید. اما بر خلاف انتخاب احمدی نژاد که کاری بدون نقص بود، بیرون آوردن وی از صندوق های رای آنقدر مفتضحانه و پر سر و صدا بود که چرت ملت ایران را آنچنان پاره کرد که یکسره ملت، بیخواب شده و در کوچه و خیابان خواهان تجدید انتخابات شدند. در حقیقت 3 سناریو برای حفظ احمدی نژاد مدون شده بود. خطری که احمدی نژاد را تهدید می کرد تنها از جانب موسوی بود. رضایی که خب مانند همیشه بعنوان پرکننده (فیلر) حضور می یافت. مهدی کروبی هم در بهترین حالت بیشتر از 5 میلیون رای نمی آورد و این تنها موسوی بود که خطرناک نشان می داد. رژیم، صلاحیت وی را تنها برای داغ کردن صحنه انتخابات و کشاندن مردم به حوزه ها، تایید کرده بود، نه برای رئیس جمهور شدن. سناریوی اول این بود که احمدی نژاد به شکلی قانونی تعداد رای مورد نیاز را آورده و نیاز به هیچگونه تقلب و توطئه برای رئیس جمهور کردن وی وجود ندارد. احتمال این امر با توجه به وخامت دوران زمامداری وی و نارضایتی بسیاری از مردم و نیروهای سیاسی خودی و غیر خودی بعید به نظر می رسید. سناریوی دوم که نظام روی آن خیلی حساب باز کرده بود، تعداد رای نزدیک بهم موسوی و احمدی نژاد بود. در اینصورت آنها با یک دستکاری کوچک همانند دوره قبل موفق به ابقاء وی می شدند. سناریوی سوم که از نظر رژیم نامحتمل بنظر می رسید، اختلاف فاحش آراء این دو بود که نظام را وادار به کاری می کرد که بالاخره شاهد آن بودیم. حتی آمادگی کم مهره های رژیم (در حقیقت اعضاء سطح دوم) در مقابل وضعیت بوجود آمده و اشتباهات فاحش آنان در تنظیم و ارائه آرای حوزه ها نشان از کم اهمیت بودن سناریوی سوم در نزد توطئه گران می داد. در واقع در ساعت 8 شب روز رای گیری بود که نمایندگان رهبر متوجه اختلاف بزرگ آراء میان موسوی و احمدی نژاد شدند که با شمارش بیشتر آراء دامنه این اختلاف هر لحظه بزرکتر می شد. در این ساعت خبر به رهبری و اعضاء سطح اول رسید، درحالیکه کلیه اعضا هر دو سطح در آماده باش بسر می بردند، بزرگان به شور نشستند و تصمیم به یک توطئه و یا چیزی شبیه به یک کودتا بر علیه تصمیم ملت ایران گرفته شد. نحوه اجرا کودتا به سطح دوم واگذار گردید و به دلیل کمی وقت میزان آراء در همانجا به تصویب اعضا رسید و برای اعلان در اختیار وزارت کشور قرار گرفت. اما کار شمارش واقعی آرا کماکان بعد از ساعت 8 شب در وزارت کشور بدون اطلاع از تصمیم گرفته شده ادامه داشت و تا آنجا که خبر پیروزی میر حسین موسوی با اختلاف بسیار نیز به وی نیز اطلاع داده می شود که در این هنگام دستور رهبری توسط اعضاء جلسه دوم به وزارت کشور جهت اعلان به مردم و رسانه ها واصل می شود.

از فردای آنروز هم که همه با خبر هستید که چه شد. خبر آنچنان مبهوت کننده بود که خیل بازندگان اصلی یعنی ایرانیان به خیابان ها آمده و با شهامتی وصف ناشدنی حق خود را از حاکم زورگو طلب می کردند. اما فقط بایستی بدانیم که حفظ و ابقاء این شخص کوتاه قامت بر کرسی رفیع ریاست جمهوری کشور بزرگی مانند ایران تنها برای ارضاء خواسته های یک دیکتاتور و حفظ منافع او و حلقه یارانش صورت گرفته است.
نمیدانم چه شد که ناخودآگاه به یاد بازی مرگبار رولت روسی افتادم و خوشحالم از اینکه هرچه نگاه می کنم هموطنانم را در میان حریفان این قمار نمی بینم.


۱۳۸۸ تیر ۳, چهارشنبه

یک سوال ساده ؟؟؟

میلیون ها ایرانی پس از مشخص شدن نتیجه انتخابات دوره دهم ریاست جمهوری معترض شده اند. آنها می گویند در انتخابات تقلب شده و محمود احمدی نژاد امکان آوردن 24 میلیون رای را ندارد. آنها خواستار رسیدگی به این موضوع هستند. از طرف دیگر 2 کاندیدای به اصطلاح بازنده یعنی میر حسین موسوی و مهدی کروبی نیز معترض هستند که رای آنها این نیست و بمراتب بیشتر از آنچه اعلام شده است، می باشد. میر حسین موسوی اعتقاد دارد که او رئیس جمهور واقعی و مشروع ایران است.

خب اگر کمی دقت کنید ما در اینجا دو نوع معترض داریم. یکی رای دهنده به بزرگی میلیون ها نفر و دوم دو کاندیدای بازنده که حقوق این دو دسته از هم کاملا متمایز است. راه قانونی برای اعتراض کاندیداها، شورای نگهبان است اما راه قانونی برای میلیون ها معترض رای دهنده چیست؟ کسی می تواند به این پرسش جواب بدهد؟ مسلما میر حسین موسوی و مهدی کروبی نماینده آنها نیستند چون رژیم می گوید این احمدی نژاد است که نماینده بر حق آنها با 24 میلیون رای می باشد. پس قاعدتا آنان نمی توانند وکیل مدافع این جماعت باشند، و تنها می توانند از وضعیت خود شاکی بوده باشند. واقعا چه کسی می تواند پاسخی منطقی به این سوال بدهد که این مردم چگونه باید اعتراض کنند؟ آیا علی خامنه ای که خود را رهبر حکومت اسلامی ایران می داند و نفر اول تصمیم گیرنده حال حاضر این رژیم است، می تواند به این سوال ساده پاسخ دهد که این میلیون ها نفر چگونه بایستی قانع شوند؟ او مدام به کاندیداها راه قانونی نشان می دهد در حالیکه سوال مردم را بی پاسخ گذاشته است.



بار دیگر می پرسم:

این میلیون ها معترض به نتیجه انتخابات چگونه بایستی قانع شوند؟ چگونـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه؟

هاشمی رفسنجایی کجاست؟


با توجه به فضای خفقان و سانسور شدید اطلاع رسانی در ایران، قضاوت در مورد عملکرد اشخاص سرشناس و تاثیر گذار در اعتراض های اخیر مردمی، کاری است دشوار و کمی غیر منطقی. اما در مورد هاشمی رفسنجانی می توان به وضوح گفت که هیچ اضهار نظر و یا بیانیه ای از ایشان تا کنون صادر نشده است. پس اکنون او چه می کند؟

بیایید به چند نظریه مختلف دقت کنیم. برخی بر این عقیده هستند که قدرت سیاسی هاشمی رفسنجانی در طول حیات انقلاب کمرنگ شده و در زمان حاضر به نقطه حضیض خود نزدیک شده است. بی اقبالی او در انتخابات مجلس 1378 و همانطور انتخابات دوره نهم ریاست جمهوری حکایت از بی اعتمادی و عدم علاقه مردم عادی و همچنین طیفی از دوستداران جمهوری اسلامی به او دارد. در سال 1378 بعنوان سی ام نماینده از تهران به مجلس راه یافت اما با توجه به دستکار یهای انجام شده توسط شورای نگهبان و حرف و حدیث هایی مبنی بر تضییع حق برخی از کاندیدا ها به نفع هاشمی، از این سمت کناره گیری کرد. همچنین در انتخابات ریاست جمهوری دوره نهم در مرحله دوم از یک کاندیدای بی اسم و رسم (محمود احمدی نژاد) شکست خورد. او همواره و بصورت تلویحی وجود تقلب در آن دوره را محتمل می دانست.

علت کاهش ویا عدم محبوبیت هاشمی رفسنجانی را تنها نمی توان در عملکرد خود او جستجو کرد بلکه پشت کردن عامه مردم به روحانیت (در مورد کلمه روحانی و عدم تناسب آن با فارغ التحصیلان حوزه بعدا خواهم نوشت و بنا به ضرورت در این مقاله از این کلمه استفاده می کنم) خصوصا در رای گیری های محلی و ملی دلیل اصلی ناکامی وی محسوب می شود. بعنوان مثالی دیگر در همین انتخابات مسئله ساز اخیر، با اینکه مهدی کروبی در بیان حقایق و برخی مسائل غیر قابل طرح در حکومت مذهبی ایران از دیگر کاندیداها بسیار پیشی گرفته بود، اما اختلاف آراء وی با میرحسین موسوی که تعهد به ولایت فقیه را دائما تکرار می کرد بالغ (بر اساس رای واقعی مردم) بر 10 میلیون رای بود. او حتی مسئله حجاب و تعدد زوجات که بسیار مورد علاقه زنان جامعه ایران است را به چالش کشید . اما در میدان انتخابات توفیق چندانی بدست نیاورد. رویگردانی مردم ایران از جامعه روحانیت آشکار بوده و آنجایی که مردم حق انتخاب داشته اند، معممین بازی را به همکیشان و همفکران کت و شلواری خود باخته اند.

تعداد زیادی از مردم در روز انتخابات یک ویدیو کوتاه در مورد خانم عفت مرعشی ، همسر هاشمی رفسنجانی را در سایت یوتیوب حتما دیده اند. در این ویدیو او به سوال یک خبرنگار چنین گفت: اگر تقلب کردند مردم بریزن به خیابون ها. در این گفته عامیانه و خودمانی نکته ظریفی نهفته است. او بخوبی از وضعیت و قدرت هاشمی در حال حاضر آگاه است و تلویحا اشاره می کند که فقط از دست خود مردم کاری ساخته خواهد بود و حساب باز کردن روی قدرت رفسنجانی بیهوده است.

در دوران تصدی محمد خاتمی بر کرسی ریاست جمهوری ایران و خصوصا مجلس ششم شورای مصلحت نظام نقشی محوری را بعهده داشت. هاشمی در این دوران بیشتر متمایل به نظرات شورای نگهبان و رهبری این نهاد را اداره می کرد. بعد از فروکش کردن جریان اصلاحات و هماهنگ شدن دولت، مجلس با نهادهای زیر نظر رهبری، نقش شورای مصلحت نظام به دلیل اختلافات کمتر کمرنگ تر شد. اگرچه چندی پیش او در مجلس خبرگان بر صندلی ریاست تکیه زد و در گوشه و کنار هم سخنانی را در مورد تشکیل شورای رهبری گفت اما نهایتا این نیز کمک چندانی به اعتبار از دست رفته او در جامعه ایران نکرد. ولی هنوز بعضی گمان دارند که او روباه مکاریست که در تاریکی نشسته است و به روشنایی می نگرد آنچنانکه برق چشمانش در آن تاریکی کاملا هویداست. ولی برخی دیگر این تشعشع را از زهوار فلزی عینک او می دانند که گاهی برای خواندن نوشته ای به چشم میگذارد.

بهرحال، وی هیچگاه چه بصورت تلویحی و چه علنی حمایت خود را از مردم ایران ابراز نکرد و خود را به آرمان های انقلاب وفادارتر از منافع و حقوق مردم نشان داد. مهمترین نکته در مورد هاشمی این است که کارنامه او در سی سال جمهوری اسلامی مملو از صفحات سیاه است. بایستی از خاطر نبرد آن روزگاران خوب وی را که دست در دست یار قدیم، سید علی خامنه ای هر بعدازظهر چای را در بالکنی جماران با احمد خمینی صرف می کردند و در اثنای خوش بش موارد وطرح های تدوین شده برای حیف و میل اموال ،سرکوبی، ارعاب، تهدید و کشتار مردم را با کمک احمد اقا به سمع و نظر خمینی رسانیده و تایید وی را می گرفتند. مطمئنا دست تاریخ در حال نگارش همه وقایع و عملکرد های دولتمردان ایران خواهد بود و آنهنگام که ابر های خفقان و استبداد به کناری رود جزئیات بیشتری در مورد علی اکبر بهرمانی ملقب به هاشمی رفسنجانی برملا خواهد شد.

اما اگر بازگردیم به تحولات اخیر و بنا بر گزارشات تایید نشده، وی چند روزی است که در قم مشغول رایزنی با مراجع تقلید و بزرگان حوزه علمیه قم است. هنوز از نتایج این رایزنی ها هیچ گزارشی ولو در حد چند کلمه منتشر نشده است. نتیجه در خوشبینانه ترین حالت حکایت از مصمم بودن وی در خلع رهبر کنونی و تشکیل شورای رهبری دارد. اما اکنون این سوال به ذهن می رسد که با کدام ابزار وی میخواهد این تصمیم را عملی سازد. آیا امیدی به اعضاء مجلس خبرگان که همگی آخوند های پا به سن گذاشته، مصلحت اندیش و عافیت طلب هستند، می باشد. اگر باز هم به خوشخیالی خود ادامه دهیم و تصور کنیم که خبرگان رهبری رای بر عزل رهبر دهند با کدام قوه اجرایی این تصمیم را می خواهند عملی کنند. پاسخ نیازی به توضیح ندارد.

پس بازمیگردیم به همان گفته عفت مرعشی که این مردم هستند که باید به خیابان ها بیایند. من تصور می کنم کارشناسان و یا حتی مردمی که تصور می کنند در روزهای آتی ما نقش بیشتری از هاشمی رفسنجانی خواهیم دید، به خطا می روند و اگر او خود را به صحنه بیاورد همانند همیشه و گذشته، این رهبر و اطرافیان او خواهد بود که از الطاف وجود این ستون انقلاب مستفیذ خواهند شد نه مبارزان واقعی و مردم ایران.

۱۳۸۸ تیر ۲, سه‌شنبه

محسن سازگارا و رادیو صدای آمریکا



چند روز پیش وقتی از تلویزیون صدای آمریکا برنامه تفسیر خبر را داشتم تماشا می کردم و به صحبت های دو کارشناس همیشگی آن یعنی علیرضا نوری زاده و محسن سازگارا در خصوص اتفاقات ایران بعد از انتخابات دهمین دوره ریاست جمهوری گوش می دادم، ناگهان چیزی شنیدم و دیدم که انتظارش را داشتم. محسن سازگارا در حالیکه داشت به ارزیابی اتفاقات بعد از سخنرانی علی خامنه ای ، رهبر فعلی حکومت مذهبی ایران در آخرین نماز جمعه تهران می پرداخت، با حالتی برآمده از احساسات که در این شرایط برای کسی که لطمه های زیادی از رژیمی دیده است که بهرحال در پیدایش و استقرار آن نقشی ایفا کرده بود کاملا طبیعی بود شروع به توصیه مهدی کروبی یکی از نامزد های معترض این انتخابات کرد و او را از هرگونه تکروی در این روزها برحذر داشت که ناگهان مجری برنامه با حالتی نه چندان خوشایند وغیر حرفه ای نسبت به این آقا که مدت مدیدی بهرحال کمک به غنای محتوایی این برنامه نموده بود، کرد و گفت: ما اینجا نیامده ایم که به کی چه بگوییم که بکند یا نکند و از این دست سخنان. اگرچه این قسمت از سخنان آقای سازگارا با اصول رادیو صدای آمریکا مطابقت نداشت ، اما نحوه یادآوری آن بقدری ناشیانه و ابتدایی بود، گویی اینکه کارکنان صدای آمریکای بخش فارسی حقوق ماهیانه خود را از دولت اسلامی ایران دریافت می کنند که بهرحال حالت آزردگی این مبارز کهنه کار و کارشناس دیگر برنامه را می توانستم از این حرکت درک کنم.


آقای سازگارا( بر اساس سخنانی که بعد از این اتفاق از ایشان شنیدم) تصور می کنند که تحرکاتی از جانب یک یا دو نفر در رادیوی فارسی صدای آمریکا شروع شده که باعث تغییراتی شده و خواهد شد که احتمالا در روزهای آینده بیشتر از ایشان در این مورد خواهیم شنید. اما نظر من بعنوان یک شنونده عادی و البته نه همیشگی این رادیو چیز دیگریست.


اگر به سخنان و موضعی که رئیس جمهور ایالات متحده در قبال آنچه اکنون در ایران می گذرد نظری بیافکنیم (تا این تاریخ)، بدون تردید با من هم عقیده خواهید بود که سخنان باراک اوباما بسیار برای مردم ایران مایوس کننده بود. موضع این رئیس جمهور در مقایسه با مواضعی که روسای کشور های دیگر غربی گرفته اند بسیار ضعیف و سست بوده که حتی این باعث شده بحث هایی در این خصوص در داخل آمریکا و حتی در بین خود حزب دمکرات مبنی بر خنثی بودن سخنان رئیس جمهور و تنها گذاشتن مردم ایران در گیرد.


مردم ایران خصوصا نخبگان و کارشناسان سیاسی رفتار دولت آمریکا را در سال 1357 در آن دگرگونی تاسف بار در ایران بیاد دارند. اقدامات ضعیف دولت کارتر، مشاوره های اشتباه و کم اثر دوستان آمریکایی شاه ، مردم ایران را به دولت آمریکا ظنین کرد(البته عده بسیاری معتقد هستند که طرح مذهبی کردن دولت ایران خواسته دول انگلیس و امریکا بوده است ولی موقتا در این متن مورد نطر من نمی باشد). به تصور من این سو ظن تا کنون نیز برطرف نشده است. اعترافات مقامات آمریکایی در خصوص دخالت و کمک به سرنگونی دولت های دمکرات ایران نظیر دولت محمد مصدق مزید علت شده است. همچنین وجهه کاسبکارانه دولت های دمکرات ایالات متحده همانند خیلی از دول اروپایی که به گفته واتسلاو هاول نفت را به حقوق اساسی مردم ایران و یا سایر ممالک عقب افتاده و استبداد زده ترجیح می دهند، این روز ها بیشتر خودنمایی می کند. تعظیم تمام قد باراک اوباما در مقابل پادشاه یکی از عقب افتاده ترین کشور های دنیا به لحاظ حقوق اولیه انسانی یعنی عربستان سعودی خود شاهدی بر این گفتار است. و همچنین سخنان از هم گسیخته و غیر واقعی اوباما در مورد مسلمانان که مرا بیاد همین پوپولیست کوچک وطنی خودمان می انداخت آنهم باز در یکی از کشور های دچار به دیکتاتوری، یعنی مصرمرا بیشتر مطمئن کرد که دمکرات های آمریکا نه تهنا از شیوه همیشگی خود عقب نشینی نکرده اند ، بلکه این بار بدان رنگ عوام فریبی و خودشیرینی نیز زده اند.
سیاست های رادیو های دولتی از قبیل رادیو صدای آمریکا و بنگاه سخن پراکنی بی بی سی نمی تواند جدا از سیاست های دول آنها باشد. در این میان خودفروشی همیشگی ایرانیان که در طول تاریخ این کشور همیشه استبداد زده مثال زدنی است (اینجا منظورم برخی از کارکنان این موسسات می باشد)، بر روغن این آش می افزاید که مسلما جز دود آتشی که این آش را گرم می کند چیزی در نهایت نصیب مردم ایران و حتی کارشناسان و مبارزان سیاسی این کشور نمی شود. و عجیب حیرت انگیز است که در این دنیا با این همه توسعه تکنولوژی ارتباطی هنوز مبارزان سیاسی این مرز و بوم جهت پیدا کردن یک میکروفون ولو کوچک و البته بدون پرداخت باج و چشم پوشی از برخی عقایدشان دچار مشکل هستند. بهرحال، آنچه واضح می نماید تاثیر این رادیو ها در دلسرد کردن مردم به غلیان درآمده بمراتب بیشتر از اثربخشی آنها در کمک کردن به توسعه فضای سیاسی درمیان مردم و جوانان خواهد بود.
می خواهم نتیجه بگیرم که چنانچه تغییری در مواضع دمکرات های امریکا و رئیس جمهور این کشور در قبال جنبش آزادی خواهی ملت ایران پیدا نگردد مطمئنا روال تولید برنامه و خبر رسانی در این رادیوی دولتی همین خواهد بود وشاهد تغییر مهمی نخواهیم بود و این طرز برخورد مجریان این رادیو تلویزیون منبعث از طرز تفکر و یا عقیده، یا نحوه مدیریت یک یا دو نفر در این رادیو نبوده و الهام بخش آن دستوراتی است که به این رادیو ارسال می شود مبنی بر اینکه خط مشی این موسسه نبایستی به معاملات آتی این کشور با حکومت مذهبی ایران که مقدم بر منافع مردم ایران خواهد بود، خدشه ای وارد آورد.
من واقعا نمی دانم مشخصا چه می توانم به آقای سازگارا در این اوضاع بگویم، اما فقط می توانم شعری از رهی معیری را در خاتمه برای ایرانیانی که در راه استقرار حکومتی مردمی گام میزنند، بیاورم.
بر عزم خویش تکیه کن ار سالک رهی
واماند آنکه تکیه کند بر عصای خویش

به همه جان باختگان راه آزادی


سوزشی سرد در سینه اش حس کرد
زانوانش تا شد
دستش را بر آسفالت کوچه گذاشت
و با کمک دستانی دراز کشید

مردی می گفت:
ندا نترس
ندا نترس
اما....اما او نترسیده بود
او به خیابان درندگان آمده بود
در خیابانی از ازدحام مشت و دشنه
او زوزه گلوله ها را در لابلای آدم ها شنیده بود
نه .....
او هرگز نترسیده بود

چهراش آرام بود

چشمانش خیره بود به جایی
شاید شکسته شدن میله های قفسی
وشاید اولین رنگ آبی آسمانی واقعی

چون او 27 ساله بود

و آن مرد دیگر نمی گفت:
ندا نترس
ندا نترس

اکنون این خون بود که سخن می گفت

این خون بود با رنگ سرخ
به سرخی گلبرگ شقایق
نعره می کشید



و آن مرد دوباره چیزی حس کرد و گفت:

ندا بمان
ندا بمان

اما ندا که جایی نرفته بود
او مانده بود
او مانده بود
من خود شاهدم که او مانده بود
و مانده است
تا ته تاریخ مانده است

او چیزی گفت
من شنیدم
مطمئن هستم که شنیدم
خیلی آرام گفت چون خون در نایش فواره می کشید

او گفت :
شما هم با من بمانید
مرا در کوچه با این دژخیمان رها مکنید

من نمی ترسم اما...

آه ه ه
هنوز دارد خیره مینگرد
به چیزی می اندیشد و من نمی فهمم
و تنها می دانم
که چقدر شادمان است که دیگر نیازی ندارد
به آن تکه پارچه شومی
که موهای خرمائیش را بپوشاند
موهایش کنون در باد می رقصند
با سرودی از یاران

در قلب قصه ها و آواز ها

بر کوه ها و در دشت ها
بر سرستون های تخت جمشیدها
در جاری زلال سپید رودها
دختری زاده شد از تبار سیاووش ها


خورشید غروب می کرد
دژخیمان به کوچه آمده بودند
هیچکس و هیچ چیز نبود
جز آن تکه پارچه شوم سیاه
که اینک از شرم قرمز شده بود.