۱۳۸۸ تیر ۱۲, جمعه

جنبش های آزادی خواهانه و ذات اسلام

هیچ کدام از از جنبش های ملت ایران برای بدست آوردن آزادی و استقرار حاکمیت مردم بر سرنوشت خودشان، در درازای این تاریخ دور و دراز به مقصد نرسید. این قیام ها یا سرکوب شدند و یا اگر به بار نشستند ، میوه آن چیزی نبود جز از دست رفتن همان اندک آزادی دوران قبل از قیام. هر چه شهامت و قدرت مردم در مقابل استبداد بیشتر می شد، آسمان این کشور تیره و تیره تر می گشت. بعد از هر قیام، مردم سرخورده و متاسف به کنج خانه ها می خزیدند، سر در گریبان فرو می بردند و اگر نجوایی بود، قصه پردرد پدران بود برای فرزندان. نسل به جای مانده اگرچه تجربه پدران و مادران را می دانست اما هیچگاه در خفقان موجود نتوانست بیاموزد که چرا همواره چنین می شود. آنان نیز برای آزادی روزی به پا خواستند و تاج و تخت سلطنت را با رنج های بسیاراز یک خودکامه و ستمگری باز پس گرفتند ولی آنرا به ستمگری بزرگتر پیشکش کردند. گویی این را هر نسلی از ایرانیان باید تجربه کند. اما در طی دوران های بیداد گری، هیچکس از استخوان لای زخم هیچ چیز نگفت. هیچ طبیبی دوای این درد مزمن را تجویز نکرد. هیچ کس تیشه ای به ریشه نزد. تعداد اندکی انسان های فرزانه و شجاع بودند که دست خفقان نیز چنان گلوی آنان را فشرد که صدایشان حتی به گوش خودشان هم نرسید.


چه قلم ها که شکسته، چه چشم ها که خون شده، چه رگها که به تیغ سپرده، چه زبان ها که بریده، چه دست ها که بشکسته، چه بدنها که لت وپار شده، چه سینه ها که دریده، چه خون ها که ریخته، چه حلقوم ها که فشرده، چه مغز ها که پاشیده شده است برای طلب کمی آزادی و هزار دریغ و افسوس که در سیاهچال استبداد به بندیم هنوز.


و این پرسش همچنان باقیست. چرا شهامت ایرانیان در راه حق طلبی سرانجامی جر حماقت پیدا نمی کند. چرا نعره های آزادیخواهی در کوچه پس کوچه های نادانی به نجواهای تملق بدل می شود و چرا شکوفه ای خوش عطر وبوی این درخت زیبا و تنومند مبدل به میوه هایی سمی و بدبو می شوند. چرا مردم ایران آزادی را می توانند بنویسند ولی در خواندن آن عاجز می مانند.


من به شما خواهم گفت. این استخوان لای زخم ، اسلام است. تفاوتی نمی کند، چه اسلام ناب محمدی و چه اسلام خمینی، هر قرائتی از آن به استبداد منتهی می شود. هر رهبر جنبشی که دم از آیه های قرآن و سیره نبوی و رفتار علی بزند، اگر پیروز شود همان خودکامه ای خواهد شد که اکنون علی خامنه ای هست. تنها اعتقاد به الله و قوانین او کافیست که جریان آزادی خواهی به گنداب استبداد کشانده شود، چه رسد اعتقاد به رسول الله و اولی الامر منکم. یک نگاه به بیانیه های سراسر اسلامی این رهبران مبارزه بیاندازید. در کجای آن می توانید آزادی بیان، حقوق زنان، احترام به حقوق فردی و اجتماعی، جدایی مذهب و دولت، آزادی هنر و صدها حقوق اساسی انسانها را بیابید. هرچی می بینید و می شنوید فقط و فقط این ترکیب منحوس ولایت فقیه است.
آری، آفت اسلام است. آفت متولیان و مبلغین این مذهب است. آفت آنانی هستند که درد دین و محمد و علی و.... دارند. آنها تمام شما و حقوقتان را با یک آیه قرآن هم عوض نخواهند کرد و نمی دانم چه زمان می خواهید اینرا بفهمید. متوسل شدن به این قبیل رهبران همان خواهد شد که روزی آرزوی سید علی خامنه ای را کردن. فرض کنید موسوی، کروبی و یا خاتمی اکنون همه کاره این مملکت شوند و خامنه ای و دار و دسته اش در زندان باشند. چه تصور می کنید. آیا زنها می توانند بدون حجاب به خیابانها بیایند. آیا گمان می کنید می توانید به مغازه ای بروید و کاست مورد علاقه خود یا سی دی فیلم روز دنیا را خریداری کنید. یا اینکه فکر می کنید می توانید دست دوست دختر خود را بگیرید و بدون هیچ مزاحمتی ساعت ها روی چمن پارک دراز بکشید و یا اصلا فکر می کنید که زن های ایرانی می توانند در ساحل خزر مانند همه زن های دنیا روی شن ها لم دهند و آفتاب بگیرند. خودتان هم پاسخ را می دانید. خیر ، دوباره سر و کله ولی فقیه پیدا خواهد شد. روز از نو روزی از نو. اگر کاخ هزاران دیکتاتور و دژخیمی را با فریاد ها و مشت هایتان ویران کنید، فردا با همین دستان وضو گرفته مجبور خواهید بود کاخی بس عظیم تر و مخوف تر برای مستبد از راه رسیده بنا نمایید. چون کرمی داخل سر شماست که مغز شما را دارد می خورد. با این کرم درون کاسه سر چه می خواهید کنید؟


فقط این را از من بشنوید که جمع آزادی و اسلام در یکجا میسر نخواهد بود.